همهچیز از چهاردهسال پیش شروع شد؛ روزی که به سالن شادروان قیاسی رفتند تا دور هم به ورزش صبحگاهی بپردازند. بعداز گذشت چند هفته همگی پول گذاشتند و توپ والیبال خریدند. بانوان محدوده اکبرآباد در محله کلاتهبرفی از آن روز تابهحال، همیشه روزهای فرد، صبح اول وقت، خودشان را به تنها سالن ورزشی محله میرسانند تا با هم والیبال تمرین کنند.
همگی از ساکنان بومی و قدیمی اینجا هستند. خاله، جاری، خواهرشوهر، عمه، زنعمو و.... تقریبا در این تیم همه با هم نسبت فامیلی دارند. کنارهمبودنشان از آنها تیم منسجمی ساخته است که خارج از زمین هم خوب بازی میکنند؛ مثلا با هم نیت میکنند و نذری میدهند، یا گره مشکلی را برای هممحلیها باز میکنند.
چنددقیقهای به ساعت۷ صبح مانده است که یکییکی از راه میرسند. بعداز آمادهشدن به زمین میروند و حرکات کششی انجام میدهند. دورتادور سالن میدوند تا بدنشان برای شروع تمرینات و بازی آماده شود.
جوانترین همتیمی ۳۲سال دارد و بزرگترین آنها ۵۵سال. سنوسال برایشان معنا ندارد و ورزش باعث شده است سرحال و سرزنده باشند.
محبوبه هدایت ۳۹سال دارد و از ساکنان بومی اینجاست که حین دویدن میگوید: چهاردهسال است که با همین ورزش شرایط جسمی خوبی داریم و روزهای فرد همیشه از ۷ تا ۹ اینجا حاضر میشویم. بدون وقفه تمرین میکنیم و بعد هم دو گروه میشویم و مسابقه میدهیم.
به قول اعضای تیم، محبوبه شوکتی، کلیددار و سرپرست آنهاست. هر جلسه زودتر از همه به سالن میآید و در را باز میکند. او چندی پیش حین بازی از ناحیه زانو آسیب دیده است و حالا کمتر بازی میکند. از همان دوران نوجوانی، عاشق والیبال بوده و خوشحال است که در این مدت توانسته اینجا رشته موردعلاقهاش را دنبال کند.
محبوبه بعداز ازدواج ساکن اکبرآباد شده و ساکنان محله را بهخوبی میشناسد و میگوید: تنها سالن ورزشی این محدوده تا نزدیک آرامگاه فردوسی همین سالن شادروان قیاسی است. مرحوم قیاسی حدود بیستسال پیش، زمین اینجا را به دهیاری روستای اکبرآباد واگذار کرد. بعد هم دهیار وقت با کمک مردم آن را ساخت و از همان زمان ساکنان اینجا برای ورزش به این سالن میآیند.
اوایل صبحها خانمها برای ورزش صبحگاهی به این سالن میآمدند تا اینکه یکروز با همفکری همین خانمها توپی خریدیم و از همان زمان والیبال بازی میکنیم. تعدادمان بیشتر بود، اما خیلیها والیبال را دوست نداشتند و سراغ باشگاههای خصوصی بدنسازی رفتند.
همان سالهای اول یکی از ساکنان بومی اکبرآباد که مربی والیبال هم بوده است، همه تکنیکها و ضربات را به اعضای تیم آموزش میدهد، اما بعداز دو سال بهدلیل بیماری ورزش را ترک میکند و تیم بدون مربی میماند. از آن زمان به بعد دیگر خودشان به تنهایی و با هدایت محبوبه تمرینات و بازی را ادامه میدهند.
او میگوید: بعد از اینکه مربی بیمار شد، چندباری از پایگاه بسیج محله درخواست مربی کردیم، اما مربیها بهخاطر راه دور به سالن ما نمیآمدند. بچهها تسلیم شرایط نشدند و ورزش را کنار نگذاشتند. خودشان اول وقت بدن را گرم کردند و بعد هم به دو تیم تقسیم شدند و با هم مسابقه دادند.
اعضای تیم به ضربات مختلف والیبال مثل اسپک، سرویس، ساعد و پنجه کامل مسلط هستند، ولی گاهی حرکت در زمین را فراموش میکنند، با این حال همین بازی نیمهحرفهای را دوست دارند. تمرینات گرمکردن که تمام میشود، به دو تیم تقسیم میشوند و با ذکر صلوات بازی را شروع میکنند.
محبوبه میگوید: بازی را با نام امامزمان (عج) شروع میکنیم و صلوات اول را به نیت سلامتی ایشان میفرستیم. هر تیمی هم به امتیاز۸ برسد، صلوات دوم را میفرستیم که به نیت امامرضا (ع) است.
هر وقت تیمی امتیازی دریافت میکند، محبوبه سراغ برگههای پارچهای کنار تور میرود که روی آنها از عدد یک تا ۲۵ ثبت شده است و اعداد را جابهجا میکند. او میگوید: این برگهها یادگار معصومه جعفرزاده، از اعضای تیم است که چهارسال پیش به رحمت خدا رفت و ما را تنها گذاشت.
هر پنجشنبه یادش میکنیم و فاتحهای برای او و شادروان قیاسی، وقفکننده زمین، میخوانیم. خدابیامرز زن مهربان و صبوری بود. خاطرات بسیاری با او داریم. یادم است یکبار از او خواستم برای صبحانه کاچی بپزد. آن روز دورهمی خیلی خوبی داشتیم و کلی با هم خندیدیم. در این چهاردهسال کنار هم خاطرات بسیاری داریم و همین سیزدهنفر با هم رفیق و دوست هستیم.
محبوبه از دیگر خاطراتشان تعریف میکند: ما با هم به اردوهای مختلف میرویم و با هم نذری درست میکنیم. خیلی وقتها بچهها با هم مسابقه میدهند و بعد صبحانه داریم. همینجا زیراندار میاندازیم و دورهم صبحانه میخوریم. روحیه بچهها خوب است و در همه این سالها سراغ ورزش دیگری نرفتهاند.
بچهها مسابقات والیبال را در خانه نگاه میکنند و جلسه بعد، سعی میکنند نکاتی را که یاد گرفتهاند به هم منتقل کنند و بعد هم برای رفع ضعفها تمرین میکنند. دنبال بازی حرفهای نیستند، اما وقتی در مسابقات دوستانه شرکت میکنند، جدی و مصمم هستند.
عصمت هدایتاکسیر، خواهر شهید غلامرضا هدایت، ۴۷سال دارد. از ساکنان قدیمی و بومی اکبرآباد است. کمی آب مینوشد و نفسی تازه میکند تا دوباره وارد زمین شود. گپ کوتاهی میزنیم.
او میگوید: اینجا که میآیم، روحیهام خوب میشود. دوساعت برای خودمان هستیم و علاوهبر ورزش با هم بگوبخند داریم. همه ما زنان خانهدار هستیم و تفریح دیگری نداریم. با سهروزی که اینجا ورزش میکنیم، برای طول هفته انرژی داریم. بارها همسایهها گفتهاند که «نمیخواهی بازنشسته شوی؟» به آنها میگویم «مگر ورزش بازنشستگی دارد؟» خانمها همگی اینجا هم را میشناسند و همین باعث یکدستی تیم ماست.
راحله فخری چهلسال دارد و او هم مثل خالهاش، محبوبه، از نوجوانی به والیبال علاقه داشته و مثل بقیه از چهاردهسال پیش در این سالن سراغ والیبال آمده است.
او میگوید: ورزش برای زندگی این روزها که پراز استرس، چالش و هیاهوست، حکم دارو را دارد. با ورزش تخلیه میشویم و از پس مشکلات بهتر برمیآییم. خانمهای تیم ما به عشق ورزش صبحها سرحال هستند و فارغ از کارهای روزمره و گرفتاریها، خود را به اینجا میرسانند. روزهای فرد ورزش اولین اولویت زندگیمان میشود.
مسابقات هم خیلی خوب است، بچهها خیلی جدی بازی میکنند. با اینکه جز سالهای اول مربی نداشتیم و در این مدت تمریناتمان خیلی حرفهای نبود، اما همیشه برای مسابقات انگیزه داریم و روز مسابقه همه انرژیمان را میگذاریم.
این چهاردهسال برای اعضای تیم روزهای بهیادماندنی بسیاری داشته است. در سختی و مشکلات و در غم و شادی کنار هم بودهاند. بزرگشدن فرزندانشان را دیدهاند. جشن تکلیف دخترهایشان را اینجا گرفته و سالها بعد در عروسی همان دخترها شرکت کردهاند. نذری داده و همگی با هم در تهیه و توزیع آن نقش داشتهاند.
وقتی عزیزی را از دست میدادند، سنگ صبور هم بودهاند. سن و سال برایشان معنا ندارد و قرار نیست ورزش و حال خوب را رها کنند.
* این گزارش پنجشنبه ۳۰ آذرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.